به خدا قسم که اگر برای این عکس همین جا و همین لحظه به جای این بغض سنگی، دق کنم و درجا جان بدهم سزاورار سرزنش نیستم.
خدایا تا کی مرا سرپا می بینی؟ و چرا مرا این همه ضعیف می پسندی؟ چطور زندگی کنم، نفس بکشم و ببینم چکمه های کثیف سعودی ناموس مرا، دختران فاطمه (س) را ...!
خدایا به چشم های این زن که نگاه می کنم و به وحشتی که در آن نهفته است خیره می شوم، آتشی چنان سراپای مرا می گیرد و سوزی در خرمن جگرم می افتد که به تو سوگند برای مرگ عالمی کافی ایست. پس چرا من زنده ام؟ چرا من نفس می کشم؟ مرا برای کدام روز مبادا نگه داشته ای؟ این خشمی که در ون مرا به هم ریخته و قلبم را به دردی عمیق کشانده، تا کی فقط دشمن جان خودم باشد؟
این عکس مرا یاد این شعرم انداخت. با من بخوانید، با من بگریید.
شیعیان !
خیابان های منامه
فریاد می زند !
و مُغیره
در کوچه های بنی هاشم
با زره پوش های سعودی
قدم می زند!
به نقل از : سردار شهید محمد اسلامی نسب
برچسبها: بحرین, حجاب در بحرین